رندی

فرصت شمر طریقت رندی که این نشان چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست

رندی

فرصت شمر طریقت رندی که این نشان چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست

بهاریه از گونه‌ای دیگر

«منوچهر آتشی» 

آید بهــــار و پیرهن بیشه نو شــود

  نوتر برآورد گل اگــر ریشـه نو شــود

زیباست روی کامل سبــزت کـلاه نو

 زیباتر آن که در سرت اندیشه نو شود

ما را غم کهن به می کهنه بشکنیـــد

 بر حال ما چه سود اگر شیشه نو شود

 شبدیز رام خسرو و شیرین به کام او

 بر فرق ما چه فرق اگر تیشه نو شـود

غم می‌خوریم و ناز تو را می‌کشیم باز

 سودا همان کنیم اگر پیشـه نو شـود

چهارشنبه سوری یا چهارشنبه‌ی صوری

در ایران باستان جشن‌ها و آیین‌های بسیاری وجود دارند که شوربختانه تعداد زیادی از آن‌ها به بوته‌ی فراموشی سپرده شده‌اند٬اما خوشبختانه اندکی از آن‌ها هنوز باقی‌ست و در روزگار ما٬ مایه‌ی شور و شادی و سرور است. 

از آن میان٬ جشن «چهارشنبه سوری» از جمله آیین‌هایی‌ست که تاکنون حضور داشته و در واپسین سه‌شنبه‌ی سال رخ‌نمایی می‌کند. 

در لغت‌نامه‌ی دهخدا آمده است :«جشنی که در غروب سه شنبه ٔ آخر سال شمسی برپا دارند و آتش افروزند و بر آن به جهیدن گذرند برای رسیدن به سعادت و سلامت درسال نو» و در فرهنگ معین در مقابل چهارشنبه سوری چنین نوشته شده که :«غروب آخرین سه شنبه سال که در آن شب معمولاً هفت بوته آتش درست می کنند و به ترتیب از روی آن می پرند و می گویند: سرخی تو از من زردی من از تو.» 

باری؛سخن من در این‌جا در مورد چگونگی برگزاری مراسم چهارشنبه سوری و پیشینه‌ی آن و این‌که آیا با وجود پیدایش هفته پس از اسلام٬این آیین مربوط به دوران پسین است یا این قول مردود بوده و گفته‌ی دیگری را باید پذیرفت نیست؛که این گفتار را می توانید در اینجا یا اینجا ببینید.
هدف من از نوشتن این سطور توجه به این نکته است که در جامعه‌ی ما ارزش‌ها دگرگون شده‌اند. روشن‌تر بگویم؛ارزش‌ها تبدیل به ضد ارزش شده‌اند و ضد ارزش‌ها جای خود را به ارزش داده‌اند.شاید سنگین‌ترین ضربه‌ای که می‌توان بر جامعه‌ای وارد آورد٬ چنین تاخت و تازی‌ست و صد افسوس اگر مهاجم٬ از جبهه‌ی آشنا غارتگری کند. 

 از دشمنان برند شکایت به دوستان             چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم 

در روزگار خردی من٬که چندان دور هم نیست٬در چنین شبی٬همراه همسالان آتشی می‌افروختیم و به پریدن از روی آن خرسندی را به ارمغان می‌بردیم.در این شب رسمی را ٬هر چند نا‌آگاه از پیشینه‌ی آن٬ به جا می‌آوردیم به نام «قاشق‌زنی» و آن این‌گونه بود که برای ناشناس ماندن٬چادری به سر کرده و با کاسه و قاشقی به در خانه‌ی همسایگان می‌زدیم و با به صدا درآوردن قاشق و کاسه٬خواستار هدیه‌ای اندک می‌شدیم. 

همسایگان که در ظاهر ما را نشناخته بودند!معمولاً مقداری شکلات یا آب‌نبات یا کمی آجیل در کاسه‌مان ریخته و ما را همچون کسانی که بلیط بخت‌آزماییشان برده بود به نهایت شادی می‌رساندند.همچنین آیین «فالگوش» که پیشینه‌ی دورتری دارد و آن «در شب چهارشنبه سوری سر چهارراه ایستادن و به حرف های عابران گوش دادن و با تعبیر آن حوادث آینده را پیش گویی کردن» است. (فرهنگ معین)  

باری؛اما اکنون از آن آیین‌های شادی و فرح‌انگیز چه بر جای مانده؟جز این که بسیاری چون من در این اندیشه‌ایم که در این روز٬زودتر از همیشه به منزل آمده و پناه بگیریم تا از انفجار بمبهایی که به مناسبت این روز ساخته و پرداخته می‌شود و به قیمت‌های گزافی به فروش می‌رسد در امان بمانیم!...این همان چهارشنبه سوری است یا به راستی صوری‌ست و برای براندازیش چنین می‌کوشیم؟این کار بیگانگان است یا خودمان تیشه به ریشه‌مان می‌کوبیم؟...

دشوارترین کار

نمی‌دانم که تابه‌حال آیا کسی چنین فکری به سرش خطور کرده یا نه؟یا این‌که آیا چنین پژوهشی صورت پذیرفته یا هنوز در پیچ و خم راهروهای افکار مفتون مانده است؟البته این گفته را بر ادعای پیشگامی من حمل نباید کرد چرا که به طور حتم از اولین مسائلی که انسان به آن اندیشیده است «دشوارترین کار ممکن» بوده و ای بسا انسان‌هایی که به خاطر انجام کارهای دشوار در طول تاریخ درخشیده‌اند. 

البته انجام «معجزه» که مربوط به پیمبران است٬به دلیل ناتوانی دیگران در انجام چنین کارهایی٬از جمله‌ی همان دشوارترین کار ممکن است.یا کرامات بزرگان و اولیاءا... که از گونه‌ای دیگرند. 

دسته یا دسته‌های دیگری نیز هستند که آنان را مرتاض٬شعبده‌باز٬جادوگر٬رمال و... می‌نامند و آن‌ها نیز کارهای دشواری را انجام می‌دهند. 

اما سخن من از رنگی دیگر است.در زمان و زمانه‌ای که ما زندگی می‌کنیم و البته و صدالبته در جامعه‌ای که در آن بالیده‌ایم و شکل گرفتیم٬وضعیتی حاکم است که به گمان من «دشوارترین کار ممکن» و معنای آن و انجام آن را بسی پیچیده کرده است. 

اجازه دهید بی‌پرده سخن بگویم.یکی از خواص جوامع مدرن یا نیمه‌مدرن آلودگی‌های گوناگون است که از جمله‌ی آن‌ها آلودگی‌های صوتی‌ست.سر‌وصداهای ناشی از ماشین‌آلات و تجهیزات کارخانه‌ها٬اتومبیل‌ها٬بوق٬کارگاه‌های ساختمانی‌ و... همه و همه دست‌به‌کار تولید آلودگی صوتی‌اند و در این امر از هیچ سعی و کوششی دریغ نمی‌ورزند. 

به تمام این‌ها صداهای دیگری را نیز بیفزایید که مدام و ناخودآگاه٬در حال تراشیدن و سوهانیدن! مغز و روحمان هستند.کدام صداها؟ 

در نظر بیاورید که در خانه مشغول استراحت یا خدای ناکرده مطالعه هستید.همه چیز بسیار مناسب و ایده‌آل است.فنجان چای یا قهوه‌ای را در دست گرفته‌اید و در حالی که به زیبایی‌ها و خوبی‌ها می‌اندیشید و به اصطلاح انرژی مثبت می‌گیرید و احتمالاً پس می‌دهید! ناگهان صدای خوش‌‌آهنگی برمی‌خیزد و بانگ :«رویی کهنه٬مس کهنه٬سماور کهنه» سر می‌دهد و اندکی از انرژی‌های مثبت شما را منفی می‌کند. 

یا تصور کنید که در حال انجام یک پروژه یا پژوهش هستید و برای این‌کار نیاز به مطالعه و البته تمرکز دارید و در حال دنبال کردن مطلبی و یافتن نکته‌ای هستید که نوای دل‌انگیز دیگری بلند می‌شود و انسان را بی‌اختیار٬بله بی‌اختیار٬به یاد آن حکایت سعدی در گلستان می‌اندازد که :«ناخوش‌آوازی به بانگ بلند قرآن همی‌خواند...» و ناچار با سعدی بزرگ هم‌داستان شده و می‌گویید :«گر تو قرآن بدین نمط خوانی          ببری رونق مسلمانی» 

یا فریاد دعوای دو پیلتن که به یاد نبرد خونین رستم و اسفندیار،اما نه به‌خاطر کشور یا پهلوانی یا پادشاهی،بلکه بر سر مسأله‌ی کوچکی،درحال دریدن یکدیگرند و اندکی دیگر از آن مثبت‌ها را خنثا می‌کنند و صدالبته باید صوت موسیقایی آهنگ‌های جدید و مدرن روز که همه به احتمال بسیار از زمره‌ی «رپ» هستند و «رپرها!!!!» وظیفه‌ی دشوار اجرای آن‌ها را بر عهده دارند را نیز بر این‌گونه آلودگی‌ها افزود،که با توجه به فرهنگ غنی آپارتمان‌نشینی و آیین پاسداشت حقوق همسایه،بی‌شک از فاصله‌ی نه‌چندان دور همسایگان گوشمان را نوازش می‌کنند و انرژی‌های مثبت را -البته اگر تاکنون چیزی از آن باقی مانده باشد- به یک‌باره فرو می‌نشانند. 

باری؛ لیست این‌گونه عوامل تخریب کننده بسیار بلند‌قامت است.این‌ها تنها نمونه‌های اندکی بود از بسیار. 

حال با وجود چنین وضعیتی،به نظر شما، «معجزه» یا «خرق عادت» یا «کرامات» یا «شعبده» و از این قبیل امور در این نوع جامعه و در این زمان،چه هستند؟!به گمان من تنها معجزه‌ی قرن حاضر در این شرایط، «حفظ آرامش» است و بس. 

«بهترین چیز» از نگاه من «رسیدن به نگاهی نیست که از حادثه‌ی عشق تر شده است» که آن هم لعبتی‌ست؛اما در چنین شرایط و اوضاع و احوالی بهترین چیز رسیدن به آرامش است که چون سیمرغی در کوه قاف مسکن گزیده و از نظرها دور مانده است. 

به امید رسیدن به سیمرغ آرامش...

چهره‌ی ماندگار

شفیعی کدکنی و خیل اندک‌مایگان 

 شفیعی کدکنی و خیل اندک‌مایگان
 
اندیشه - دکتر تقی پورنامداریان

آقای مختاباد ، چندی قبل یادداشتی نوشته بودند تحت عنوان «کتاب سال شفیعی کدکنی را فراموش کرد؟»، اولا می‌خواهم عرض کنم که چه بهتر که فراموش کرد!

ثانیا می‌خواهم بگویم هم این یادداشت و هم عنوان آن این گمان را به ذهن خوانندگان می‌آورد که لابد حقی از استاد شفیعی کدکنی ضایع شده است که آقای مختاباد خواسته‌اند به هواداری استاد از مسببان آن گله کنند.بنده این یادداشت را برای رفع این سوء ظن می‌نویسم.

لابد آقای مختاباد خبر دارند که استاد شفیعی کدکنی نه استاد ممتازند، نه چهره‌ماندگارند و نه برنده کتاب سال، و گاهی هم که نامزد کتاب سال شده‌اند یا برنده کتاب سال، با استادان ادبیاتی که مسبب این امر بوده‌اند،‌با لحنی پرخاش‌آمیز برخورد کرده‌اند، طوری که گویی به ایشان توهین کرده‌اند، که صد البته توهین کرده‌اند.

در حال حاضر در قلمرو ادبیات فارسی و حوزه‌های مختلف‌آن کسی نیست که با استاد شفیعی کدکنی قابل مقایسه باشد. آثار ایشان چه در حوزه تصنیف و چه در حوزه تحقیق چندان متعدد و متنوع و دقیق است که خیل اندک مایگانی که پس از انقلاب از گوشه‌و کنار این مملکت سربرآورده‌اند وگردانندگان امور فرهنگی، به ویژه ادبیات فارسی شده‌اند، اگر همه جمع شوند به گرد ایشان هم نمی‌رسند.

در این فضای مکدر که همه مثل آب خوردن ترفیع و ارتقاء پیدا می‌کنند، در حالی که یک جمله حرف حسابی در حوزه تحقیق و تصحیح نگفته‌اند، مگر آنکه آن را از جایی کش رفته باشند، آیا جایزه دادن _از هر دست_  به استاد شفیعی کدکنی به جز توجیه ابتذال و کم مایگی و توهین به ایشان، معنی دیگری دارد؟  البته که باید تصحیح و تحقیق در آثار عطار کاری عظیم جلوه نکند تاخزعبلات دیگرانی که در مقایسه با استاد، ابوجادخوانی بیش نیستند، چنان نماید که «تاتوله» هوا کرده‌اند. این جایزه‌های متنوع و متعدد اگر تشریفی درخور قامت ما باشد، بی‌تردید بر بالای استاد کوتاه است.

بنده از رشته‌های دیگر دانشگاهی خبر ندارم،‌ اما حقیر چنان می‌داند که در رشته ادبیات فارسی اگر کتابی مستحق جایزه باشد، در حال حاضر فقط کتاب‌های استاد است، اما حالا که فروزانفر و زرین کوب و زریاب خویی نیستند، چه کسی را صلاحیت داوری کتاب‌های استاد است؟ و اگر کتاب دیگری مستحق تقدیر و جایزه باشد، چون استاد شفیعی کدکنی آن را ارزیابی و داوری نکرده باشد، پس چگونه استحقاق دریافت جایزه و تقدیر را پیدا کرده‌است؟ من البته به هیچ وجه قصد مبالغه درباره ایشان را ندارم- هرچند مبالغه هم در حق ایشان مبالغه نیست- بلکه غرضم آن است که آنان را که مویی ایراد در آثار ایشان کشف می‌کنند خوب است چشم بازکنند، بلکه لابار،‌را هم در آثار خود ببینند. 

نقل از:http://khabaronline.ir/news-4844.aspx 

معرفی کتاب

برای دیدن نسخه‌ای با کیفیت بهتر روی عکس کلیک کنید 

 

 

کتاب غزلیات شمس تبریز که تفسیر گزیده‌ای از ۳۲۲۹ غزل مولوی‌ست (به تصحیح استاد فروزانفر) مدت زیادی بود که به طور رسمی و غیر رسمی نوید آن می‌رفت.دکتر شفیعی کدکنی در آغاز این کتاب مستطاب نگاشته‌اند که این کار بدون هیچ گزافه‌گویی٬حاصل سی‌وپنج سال پژوهش مستقیم و غیر مستقیم است و با توجه به آثار دیگر استاد٬به راحتی می‌توان فهمید که حدود چهار دهه پژوهش استاد شفیعی کدکنی٬چه حاصلی را به بار خواهد نشاند؟ 

این کتاب را انتشارات علمی-فرهنگی منتشر ساخته و نکته‌ی دیگر این که دوستداران مولانا بر این گفته اتفاق نظر دارند که بهترین گزیده از غزلیات شورانگیز و توفانی مولانا را سال‌ها پیش استاد منتشر ساختند که حدود چهل بار نیز تجدید چاپ شد. 

بهای این کتاب سی‌ودو هزار تومان است.