نمیدانم از چه زمانی مسألهی پیوند شعر و موسیقی بهوجود آمده است٬دانستن آن چندان هم دردی را دوا نمیکند.نمونهها و شواهد فراوانی وجود دارد که نشان از این پیوند ناگسستنی میدهند.این دو را چیزی به نام «وزن» به هم میپیوندد که البته به مدد شاملوی بزرگ دیگر در شعر به اصطلاح سپید٬خبری از آن نیست.
ناگفته نماند که در مقایسهی شعر و موسیقی -به لحاظ هنری- برتری با موسیقیست و گمان نمیکنم این نظریه مخالفان چندانی داشته باشد چون به عنوان مثال٬برای دلنشینتر شدن خوانش یک شعر٬چاشنی موسیقی را به آن میافزاییم اما یک قطعهی موسیقی نیازی به دلنشینتر کردن با شعر ندارد.
شعر «بویِ جویِ مولیان» و داستان چگونگی سروده شدن آن مشهورتر از آن است که نیازی به بازگفت داشته باشد.
بویِ جویِ مولیـــــان آید همی یادِ یارِ مهـــــــــربان آید همی
میر سرو است و بخارا بوستان سرو سوی بوستان آید همی
میر ماه است و بخــــارا آسمان ماه سوی آسمــــان آید همی
ریگ آمــوی و درشتیهــای او زیر پایــم پرنیـــــان آیــد همی
ای بخارا شــاد باش و شاد زی شاه زی تو شادمان آید همی
آن گونه که در تذکرهها آمده است٬این شعر چنان تأثیری بر نصربن احمد سامانی میگذارد که وی «بی موزه پای در رکاب خِنگ دولتی آورد» و به سمت بخارا حرکت کرد.
چیزی که توجه ما را به خود جلب میکند این است که شعر رودکی ٬به تعبیر صاحبنظران٬ از لحاظ جمالشناسی و زیباییهای زبانی چندان فربه و ژرف نیست که بتواند چنان تأثیری بر شاهِ خوشگذرانِ در شکارگاه مانده بگذارد و او را به پادشاهیاش باز گرداند.بلکه چیزی که به احتمالِ بسیار٬ باعث این تحول شده٬ همان آهنگیست که رودکی بر روی این شعر گذاشته و به همراه خواندن آن اجرا کرده است.
میدانیم که رودکی از جمله شاعرانیست که علاوه بر شاعری٬نوازنده و آهنگساز بوده و در حقیقت نغمهپردازی میکرده است و جالب اینجاست که «غزل» در گذشته به اشعاری گفته میشده که همراه با ساز خوانده و اجرا میشده است.
ساقی به صوت این غزلم کاسه میگرفت میگفتم این سرود و می ناب میزدم
دربارهی باربَد هم چیزی شبیه به این داستان نقل کردهاند و آن چنین است که خسروپرویز را اسبی «شبدیز» نام بوده است که از فرط علاقه به آن٬آورندهی خبر مرگ او را تهدید به قتل کرده بود.شبدیز اما سرانجام میمیرد و همهی سران کشور از ترس مرگ٬دست به دامان باربَد میشوند.باربَد هم آهنگی سوگناک و جامهدران میسازد و برای شاه مینوازد و آهنگ چنان میکند که خسروپرویز میگوید: «مگر شبدیز مرده است؟» و باربَد از مرگ رهایی مییابد که: «این را خود گفتید!».
باری با تَوَرُقِ تاریخ ممکن است بتوان مثالهای دیگری نیز از این دست یافت اما گمان میکنم همین دو٬ برای اثبات جایگاه موسیقی و تأثیر آن کافیست.
موسیقیِ ایرانی٬ فراز و فرودهای بسیاری را به خود دیده است و آنچه که امروز به دست ما رسیده٬ حاصل خلاقیتها و تلاشها و خونِ دل خوردنهای بزرگانیست که در عهد قاجار آنها را «عملهی طرب» میخواندند و در پایینترین نقطهی مجلس جایشان میدادند.این گروه با کوششهای خستگیناپذیر بزرگانی چون میرزاعبداله٬میرزاحسینقلی خان٬رکنالدین خان مختاری٬سماعحضور٬علی نقی وزیری و ... شأن و منزلتی یافتند و مورد احترام دیگران واقع شدند.اما از این موسیقیِ فاخر٬رفتهرفته شاخهی دیگری نیز متولد شد که بعدها به نام موسیقیِ خالمطوری یا روحوضی و چندی بعد کابارهای مشـهور شد.البته این نوع از موسیقی هم به احتمال٬ سابقهی طولانیتری دارد اما معمولاً بررسیها در مورد موسیقی٬از دوران قاجار آغاز میشود.
محور موسیقیِ جدی در تمام دنیا آهنگ و آهنگساز است و خواننده همانند دیگر اعضای ارکستر یا گروه٬عهدهدار اجرای قسمتی از کار است.اما در موسیقیِ کابارهای٬محور تمام کار خواننده است و تمام جریان موسیقی حول این محور در حال چرخش و گردشاند.
برای شکستن موج خوانندهسالاری و ترمیم چنین وضعیتی٬آهنگسازان بزرگی سالهای بسیاری از عمر هنری خود را صرف ساختن قطعات بیکلام و نشان دادن برتری و بینیازیِ موسیقی از شعر و خواننده کردند و قطعات بینظیری را خلق کرده و به گوش شنوندگان حرفهای و غیرحرفهای موسیقی رساندند به طوری که پس از مدتی٬اجرای گروهی بدون همراهی خواننده -که در ابتدا بسیار شگفت مینمود- مرسوم و عادی شد.از میان این بزرگان در عصر حاضر٬از یادکردِ نامِ ابوالحسن صبا٬فرامرز پایور٬پرویز مشکاتیان و حسین علیزاده گزیری و گریزی نیست.
اما شگفتا که در این سالها (منظورم دو دههی اخیر است) -شاید به دلیـل بازار داغِ مـوسیقیِ پاپ٬دوباره بازگشتی به گذشته داشتهایم و هر بار که یادی از قطعهای میکنی٬بدون هیچ درنگی میشنوی: «کی خونده؟آها! اینو فلانی خونده.خوانندهش کیه؟و...». البته و صد البته که در این جریان٬نوع نگاه دوربینهای صدا و سیما به موسیقی٬ با شدت هرچه تمامتر و با آخرین توان و توشه٬خوانندهسالاری را القا و بلکه به زور تفهیم میکند.
وقتی که تلوزیون به جای نشان دادن ساز٬گل و گیاه و به جای نوازنده٬دکوراسیون را به نمایش میگذارد ولی بدون وقفه چهرهی خواننده را در حال تحمل انواع فشارها برای تولید اقسام فالشها در دیدهگانِ بینندهی محترم میآراید٬چه انتظار دیگری میتوان داشت؟
گمان نکنید که قصد من از این نوشته تخریب خواننده است٬نه؛به هیچ روی.تلاش من تنها نشان دادن این واقعیت است که این آهنگساز است که میتواند از خوانندهای٬شاهکار بسازد.برای نمونه آثاری چون «مقامِ صبر» ٬ «راز و نیاز» یا «شورِ عشق» که خوانندهی مشهوری به نام «علیرضا افتخاری» در آنها هنرنمایی میکند را با هزاران اثرِ دیگرِ او مقایسه کنید تا تفاوت و قدرت آهنگساز را دربارهی یک خواننده دریابید.این مطلب را مشکاتیان هم سالها پیش در مصاحبهای گفته بود.
باری؛به گفتهی بزرگی «آنجا که کلام از گفتن باز میماند٬موسیقی آغاز میشود» اما موسیقی با این اوصافی که یاد شد٬ در خدمتِ گفتنِ کلام است و این به گمان من اتفاق خجستهای نیست.
...به راستی خواننده یا آهنگساز؟مسأله کدام است؟!...
بسیار دوست داشتنی نوشتی و نکات خیلی خوبی رو بیان کردی . باز هم بنویس
بنظر من که آهنگ خیلی خیلی مهمه
خوب نکته ها را همه گفته اید. به نظرم هر دو مهمند و از هر دو می توان جداگانه حظ برد و مساله هر دو اند.
سلااااااااام دوست من
ممنون که بازم اومدی پیشم این روزنامه یاس نو چیزی درباره اش نشنیده ام اما اگر طرفدار موسوی هست دوسش دارم