رندی

فرصت شمر طریقت رندی که این نشان چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست

رندی

فرصت شمر طریقت رندی که این نشان چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست

گم‌شده

در جست‌و‌جوی خویش در فراز و نشیب‌های تند و پیچاپیچ درون که کس را یارای رویارویی‌‌شان نیست٬ و گونه‌گونگی ورنگارنگی مدام تو رابه هرسو می‌کشاند و به زانویت می‌آورد؛ و یافتن ویقین در چنگال شک و تردید نیمه‌جان می‌شود و سوسوی شعله‌ای در دوردست‌های وجود مسرورت می‌کند؛ بودنت مرهمی بر جان خسته و نزار من است.

باش تا بیابم تو را و تو مرا بنمایی بر خود تا بیابم خود را از وجودت و سرشار شوم از بودنت...

خداوندگار

به بهانه‌ی هشتم مهرماه٬روز بزرگداشت حضرت خداوندگار مولانا جلال‌الدین رومی  

 

داستان نقاشی کردن چینیان و رومیان از دفتر اول مثنوی معنوی:

 

چینیان گفتند ما نقاش‌تر
رومیان گفتند ما را کر و فر
 
گفت سلطان امتحان خواهم درین
کز شماها کیست در دعوی گزین
 
اهل چین و روم چون حاضر شدند
رومیان در علم واقف‌تر بدند
 
چینیان گفتند یک خانه به ما
خاص بسپارید و یک آن شما
 
بود دو خانه مقابل در بدر
زان یکی چینی ستد رومی دگر
 
چینیان صد رنگ از شه خواستند
پس خزینه باز کرد آن ارجمند
 
هر صباحی از خزینه رنگها
چینیان را راتبه بود از عطا
 
رومیان گفتند نه نقش و نه رنگ
در خور آید کار را جز دفع زنگ
 
در فرو بستند و صیقل می‌زدند
همچو گردون ساده و صافی شدند
 
از دو صد رنگی به بی‌رنگی رهیست
رنگ چون ابرست و بی‌رنگی مهیست
 
هرچه اندر ابر ضو بینی و تاب
آن ز اختر دان و ماه و آفتاب
 
چینیان چون از عمل فارغ شدند
از پی شادی دهلها می‌زدند
 
شه در آمد دید آنجا نقشها
می‌ربود آن عقل را و فهم را
 
بعد از آن آمد به سوی رومیان
پرده را بالا کشیدند از میان
 
عکس آن تصویر و آن کردارها
زد برین صافی شده دیوارها
 
هر چه آنجا دید٬ اینجا به نمود
دیده را از دیده‌خانه می‌ربود

  

نتیجه‌ی داستان:

رومیان آن صوفیانند ای پدر
بی ز تکرار و کتاب و بی هنر
 
لیک صیقل کرده‌اند آن سینه‌ها
پاک از آز و حرص و بخل و کینه‌ها
 
آن صفای آینه وصف دلست
صورت بی منتها را قابلست
 
صورت بی‌صورت بی حد غیب
ز آینهء دل تافت بر موسی ز جیب
 
گرچه آن صورت نگنجد در فلک
نه بعرش و فرش و دریا و سمک
 
زانک محدودست و معدودست آن
آینهء دل را نباشد حد بدان
 
عقل اینجا ساکت آمد یا مضل
زانک دل یا اوست یا خود اوست دل
 
عکس هر نقشی نتابد تا ابد
جز ز دل هم با عدد هم بی عدد
 
تا ابد هر نقش نو کاید برو
می‌نماید بی حجابی اندرو
 
اهل صیقل رسته‌اند از بوی و رنگ
هر دمی بینند خوبی بی درنگ
 
نقش و قشر علم را بگراشتند
رایت عین الیقین افراشتند
 
رفت فکر و روشنایی یافتند
نحر و بحر آشنایی یافتند
 
مرگ کین جمله ازو در وحشتند
می‌کنند این قوم بر وی ریش‌خند
 
کس نیابد بر دل ایشان ظفر
بر صدف آید ضرر نه بر گهر
 
گرچه نحو و فقه را بگراشتند
لیک محو فقر را بر داشتند
 
تا نقوش هشت جنت تافتست
لوح دلشان را پریرا یافتست
 
برترند از عرش و کرسی و خلا
ساکنان مقعد صدق خدا

  

 
 
 
 
 

این‌جا را هم بخوانید و خون بگریید: 

http://hayateno.ws/Detail.aspx?cid=155206&catid=489 

پرواز به آستان جانان

 

 

پرویز مشکاتیان هم از بین‌مان رفت.خبر آن‌قدر شوک‌کننده بود که مدتی گذشت و پس از چند تلفن به این طرف و آن طرف و جست‌و‌جو در وب؛ سرانجام باور کردم آن‌چه را که بسیار دشوار بود. 

در خبرگزاری‌های گوناگون خبر یکسانی را درج کرده‌اند.گویی همه از روی دست دیگری. 

اما من هم به دلیل احترام و به پاسداشت بزرگی‌ها و شاهکارها و خدمات این مرد بزرگ؛ بر خود دانستم که ادای دین کنم. اما نمی‌دانستم که چه بنویسم. بنابراین باز هم به حافظ پناه بردم؛چون همیشه. می‌دانم که مشکاتیان بزرگ هم شادمان است از این کار. علاقه‌اش به حافظ همین بس که بر روی تمامی غزل‌ها‌ی خواجه تصنیف ساخته که البته تعداد اندکی از آن‌ها به اجرا درآمده‌اند. چرای آن را اگر نمی‌دانید بگذارید برای بعد٬ اگر رمقی مانده بود. اما می‌خواستم غزل مشهور خواجه را که حال و هوایش با احساسم موافق بود بنویسم٬ یعنی: 

دل از من برد و روی از من نهان کرد                    خدا را با که این بازی توان کرد... 

اما ترجیح دادم از خواجه یاری بجویم.بنابراین کتاب را باز کردم و غزل زیر آمد. حاجت به توضیح ندارد ولی اگر تصنیفش را نشنیده‌اید «گنبد مینا» را حتماْ بشنوید: 

 

دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم           

                وندر این کار دل خویش به دریا فکنم 

از دل تنگ گنه‌کار برآرم آهی              

                  کاتش اندر گنه آدم و حوا فکنم  

مایه‌ی خوشدلی آن‌جاست که دلدار آن‌جاست    

                   می‌کنم جهد که خود را مگر آن‌جا فکنم 

بگشا بند قبا ای مه خورشیدکلاه      

                    تا چو زلفت سر سودازده در پا فکنم 

خورده‌ام تیر فلک باده بده تا سرمست        

                      عقده در بند کمرترکش جوزا فکنم  

جرعه‌ی جام براین تخت روان افشانم        

                      غلغل چنگ دراین گنبد مینا فکنم 

حافظا تکیه بر ایام چو سهو است و خطا       

                  من چرا عشرت امروز به فردا فکنم

تصنیف

اطلاعیه در مورد انتشار سرود آزادی
اطلاعیه

سرود آزادی سروده هوشنگ ابتهاج که قبلا توسط اینجانب محمدرضا شجریان اجرا شده، فقط دو کپی داشته که یکی نزد خودم و دیگری نزد آهنگساز آن، آقای کیوان ساکت بوده و قصد و برنامه ای برای انتشار آن نداشتم.

امروز مطلع شدم این اثر خصوصی از طریق وبلاگی منتشر گردیده و در اختیار سایتها و وبلاگها قرار داده شده است.

تاکید میکنم هر سایت و وبلاگی که آن را بکار گیرد، تحت پیگرد مراجع قانونی قرار خواهد گرفت .


محمدرضا شجریان

برلین 15 سپتامبر 2009
 

درد مشترک

همراه شو عزیز 

   

          تنها نمان به در 

   

                     کاین درد مشترک

             

                                هرگز جدا جدا         درمان نمی‌شود 

 

       دشوار زندگی     هرگز برای ما 

  

             بی رزم مشترک 

 

                                   درمان نمی‌شود... 

 

فایل تصویری این تصنیف خاطره‌انگیز را که در 14 شهریور 1388 در شهر کلن با همراهی گروه شهناز اجرا شده دانلود کنید و ببینید. 

 

شاعر و آهنگساز این تصنیف پرویز مشکاتیان است. 

 

http://homayounshajarian.blogfa.com/post-222.aspx