چهارم و پنجم تیرماه آقای محمدرضا لطفی به همراه گروه همنوازان شیدا میهمان باغ عفیفآباد شیراز بودند و ما هم در شب دوم برای دیدن کنسرت رهسپار شدیم.
آقای لطفی در این سالها البته بسیار جنجالی بودهاند و افاضاتی دربارهی حیطهی تخصصی و صد البته غیرتخصصیشان فرمودهاند که در نوع خود کمنظیر و چهبسا بینظیر بودهاند که از جملهی آنها نوازندگی کمانچه و همچنین سخنانشان دربارهی پرویز مشکاتیان و محمدرضا شجریان بارزترند.اما به هر حال لطفی٬ لطفیست و اهمیت و سوابق ایشان را در موسیقی ایران نمیتوان نادیده انگاشت.
باری؛ از آنجا که در تابلوهای تبلیغاتی کنسرت٬ که شوربختانه عکس تار جناب لطفی به شیوهی بسیار زشت و شتابزدهای سیاه شده بود٬ نامی از هنر بداههنوازی ایشان به میان نیامده بود٬ ما هم به شیوهی سادهلوحان پنجاههزار تومان بیزبان را (البته برای دو نفرمان در ردیف سیزدهم) برای خرید بلیت خرج نموده و سرانجام در ساعت ۹ شب به محل اجرای کنسرت رسیدیم. اما چشمتان روز و شب و عصر و صبح بد نبیند زمانیکه بروشور کنسرت را به دست من دادند در اولین نگاه هنر بداههنوازی چشمان مرا خیره کرد٬ که برای قسمت نخست برنامه در نظر گرفته شده بود و خوشبختانه گروهنوازی در بیات ترک برای قسمت دوم.
به هر روی هنر بداههنوازی استاد را -آن هم با سهتار- دیدیم و من که لطفی در آن لطفی ندیدم.
اما گروهنوازی بسیار خوب بود و بهویژه پیشدرآمد امید بسیار زیبا و خوشساخت بود. خوانندهی گروه -محمد معتمدی- هم بسیار تمیز و پر قدرت خواند و خود را به خیل بزرگان آیندهی آواز این سرزمین نزدیک کرد.آنچه بیش از همه مرا شیفتهی خود ساخت غزلی بود از هوشنگ ابتهاج که برنامهی دوم به وی تقدیم شده بود و من مایلم شما را نیز در لذت خواندن این غزل زیبا شریک کرده و گزارشم را با این شعر خیالانگیز به پایان برم.
کیست که از دو چشم من در تو نگاه میکند
آینهی دل مرا همدم آه میکند
شاهد سرمدی تویی وین دل سالخورد من
عشق هزار ساله را بر تو گواه میکند
ای مه و مهر روز و شب آینه دار حسن تو
حسن، جمال خویش را در تو نگاه میکند
دل به امید مرهمی کز تو به خستهای رسد
ناله به کوه میبرد شکوه به ماه میکند
باد خوشی که میوزد از سر موج بادهات
کوه گران غصه را چون پر کاه میکند
آن که به رسم کجروان سر ز خط تو میکشد
هر رقمی که میزند نامه سیاه میکند
مایهی عیش و خوشدلی در غم اوست سایهجان
آن که غمش نمیخورد عمر تباه میکند