به بهانهی نهمین سالگرد درگذشت احمد شاملو
دهانت را میبویند
مبادا که گفته باشی دوستت میدارم
دلات را میبویند
روزگار غریبیست نازنین
و عشق را
کنار تیرک راهبند
تازیانه میزنند .
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بنبست کج و پیچ سرما
آتش را به سوختْبارِ سرود و شعر
فروزان میدارند
به اندیشیدن خطر مکن
روزگار غریبیست نازنین
آنکه بر در میکوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است .
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصاباناند بر گذرگاهها مستقر
با کنده وساتوری خون آلود
روزگار غریبیست، نازنین و تبسم را بر لبها جراحی میکنند
و ترانهها را بر دهان .
شوق را در پستوی خانه نهان بایدکرد
کباب قناری بر آتش سوسن و یاس
روزگار غریب ست، نازنین
ابلیس پیروزْمست
سور عزای ما را بر سفره نشسته است
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد...
سلام.من شمارو لینک کردم اگه میشه منو لینک کنید.
هرگز از مرگ نهراسیده ام
اگر چه دستانش، از ابتذال، شکننده تر بود
هراس من-باری- همه از مردن در سرزمینی است
که مزد گورکن
از آزادی آدمی
افزون تر باشد.
«شاملو»
.... تو مث ِ مخمل ِ ابری
مث ِ بوی ِ علفی ....
یادش گرامی
---------------------
وبلاگم درست شد :دی
سلام.قشنگه انتخابت.
کلمه ی ـانتخاب ـ آدم حالش بهم میخوره.
آپم .
چو ضحاک شد بر جهان کامکار ....
دیدهام که مرا کشتهاند،
کافهها را، کلیساها را، گورستانها را کاویدهاند،
گنجهها، قفسهها را گشودند،
به اسکلتها دستبرد زدند و دندانهای طلا را ربودند
با این همه مرا نیافتند،
بر من دست یافتند؟
نه، هرگز.
ترک نوشتن کردی ؟