رندی

فرصت شمر طریقت رندی که این نشان چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست

رندی

فرصت شمر طریقت رندی که این نشان چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست

صدای سکوت

سکوت؛ 

 

        ناآرام‌ترین کلام 

                  در نهایت پریشان‌خاطری‌ست؛ 

...وساز... 

 

       سخن‌ورترین سکوت 

 

                         درهیاهوهای همهمه‌وار زندگی.

بزرگداشت سیمرغ معنی

 چند غزل از شیخ فریدالدین عطار نیشابوری به بهانه‌ی ۲۵ فروردین٬روز بزرگداشت او: 

۱-

ره میخــــــانه و مسجـــد کدام است                  که هر دو بــــر من مسکین حرام است 

نه در مسجد گذارنـــدم که رند است                  نه در میخانه کین خمـــــــار خام است

میان مسجد و میخانـــه راهی است                   بجوئید ای عـــــــزیزان کین کدام است

به میخانه امامی مست خفته است                   نمی‌دانــــم که آن بت را چه نـام است

مرا کعبه خرابات است امــــــــــــــروز                   حریفــــــم قاضی و ساقی امام است

برو عطار کو خود مـــــی‌شنـــــــاسد                   که سرور کیست سرگردان کدام است 

 

*شنیدن این غزل با صدای استاد شجریان در «بی‌تو به‌سر نمی‌شود» را از دست مدهید. 

۲- 

آتش عشق تو در جان خوشتر است               جان ز عشقت آتش‌افشان خوشتر است

هر که خورد از جــام عشقت قطره‌ای              تا قیامت مست و حیــــران خوشتر است

تا تو پیدا آمدی پنهـــان شـــــــــــــدم               زانکه با معشوق پنهان خوشتــــــر است

درد عشق تو که جان می‌ســـــوزدم               گر همه زهر است از جان خوشتــر است

درد بر من ریز و درمانم مـــــــــــــــکن               زانکه درد تو ز درمان خوشتـــــــــــر است

می‌نسازی تا نمی‌ســــــــــــوزی مرا                سوختن در عشق تو زان خوشتـــر است

چون وصالت هیچکس را روی نیست                روی در دیوار هجران خوشتـــــــــــر است

خشک سال وصل تو بینم مــــــــدام                لاجرم در دیده طوفان خوشتـــــــــر است

همچو شمعی در فراقت هر شبـــی                تا سحر عطار گریان خوشتـــــــــــر است 

 

*«دود عود» را نیز اگر هنوز نشنیدید پس بشتابید. 

 

۳- 

واقعه‌ی عشق را نیست نشــــــــــــــانی پدید        واقعه‌ای مشکل است بسته دری بی کلیـد

تا تو تویی عاشقی از تو نیایــــــــــــــد درست         خویش بباید فروخت عشق بباید خریـــــــد

پی نبری ذره‌ای زانچه طلب می‌کنــــــــــــــــی        تا نشوی ذره‌وار زانچه تویی ناپدیــــــــــــــد

واقعه‌ای بایدت تا بتوانی شنیــــــــــــــــــــــــــد       حوصله‌ای بایدت تا بتوانی چشیــــــــــــــــد

تا بنبینی جمال عشق نگیرد کمـــــــــــــــــــال        تا شنوی حسب حال راست بباید شنیــــد

کار کن ار عاشقی بار کش ار مفلســــــــــــی        زانکه بدین سرسری یار نگردد پدیـــــــــــــد

سوخته شو تا مگر در تو فتــــــــــــــــــد آتشی        کاتش او چون بجست سوخته را بر گزیـــد

درد نگر رنج بین کانچه همی جستـــــــــــــه‌ام        راست که بنمود روی عمر به پایان رسیــد

راست که سلطان عشق خیمه برون زد ز جان       یار در اندر شکست عقل دم اندر کشیــــد

هر تر و خشکم که بود پاک به یکدم بســوخت        پرده ز رخ برگرفت پرده‌ی ما بر دریــــــــــــد

ای دل غافل مخسب خیز که معشـــــــــوق ما        در بر آن عاشقـان پیش ز ما آرمیــــــــــــد

تا دل عطار گشت بلبــــــــــــل بستـــــــان درد        هر دمش از عشـق یار تازه گلی بشکفید

شرح غزل (۱)

با درود بر شما. 

بسیار پوزش می‌خواهم از این‌که گاه‌نوشته‌هایم به گاه‌گاه‌نوشت تبدیل شده‌اند و این به دلیل انبوه کارها در ابتدای سال است؛چنان که افتد و دانی. 

در این پست می‌خواهم به اندازه‌ی توان و بضاعتم٬درباره‌ی غزل بخش «فال حافظ» توضیح و شرحی بنویسم؛هر چند سخن از بزرگانی چون حافظ نیازمند اندیشه‌ای فربه و قلمی توانمند و فرصتی فراوان است و من از این هر سه تهی‌دست؛اما به هر روی

دوست دارد یار این آشفتگی              کوشش بیهوده به از خفتگی 

باری؛اما بیت نخست از غزل: 

سال‌ها پیروی مذهب رندان کردم              تا به فتوای خرد حرص به زندان کردم 

معنای اولیه و سطحی بیت آشکار است.حافظ این‌گونه با ما سخن می‌گوید که پس از سال‌ها شکیبایی و تحمل و ریاضت در مذهب رندی،سرانجام با خردورزی و اندیشه‌وری،حرص و زیاده‌خواهی را در اسارت خود درآورده است.

در نخستین چشم‌انداز و همان نگاه سطحی و روساختی‌‌،می‌بینیم که چه اندازه مفاهیم گوناگون و بنیادی،در همان نخستین بیت،به چشم می‌خورند؛صبر و شکیبایی و استقامت،مریدی،فقه و فتوا،خرد و عقل و...

پیام بیت در تمام  مذاهب و مکاتب و ادیان و افکار،پذیرفتنی و خجسته است و هیچ پیچش و تابی در آن وجود ندارد اما «مذهب رندان» از گونه‌ای دیگر است.

اگر بخواهیم یگانه دردانه‌ی دریای ژرف افکار حافظ را به صید بیاوریم،حاصل غواصی‌هایمان بی‌شک، «رندی» است.بر خلاف معنای منفی رند در روزگار ما و نیز در روزگاران پیشین،در دیوان و افکار و گفتار حافظ،رند به معنی انسان کامل یا انسان الاهی است.اگر در لغت‌نامه‌ی دهخدا، زیر معنای رند، نظری بیفکنیم چنین می‌بینیم :

 مردم محیل و زیرک . (برهان قاطع). زیرک و محیل . (آنندراج ). غدار و حیله باز و زیرک .(ناظم الاطباء)

طایفه ٔ رندان بخلاف درویشی بدرآمدند و سخنان بی تحاشی گفتند. (گلستان ). هرکه بدین صفتها که بیان کردم موصوف است بحقیقت درویش است .اما هرزه گردی بی نماز هواپرست ... رند است . (گلستان ).
پارسا را بس این قدر زندان               که بود هم طویله ٔ رندان  

وکافی‌ست برای نمونه ابیاتی از حافظ را،که از اتفاق در ادامه‌ی همان مثال‌های لغت‌نامه آمده‌اند،با این نمونه‌ها مقایسه کنیم تا تفاوت ماجرا برایمان آشکار شود:

گر بود عمر به میخانه روم بار دگر                  بجر از خدمت رندان نکنم کار دگر

یا

بر در میکده رندان قلندر باشند               که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی

یا

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت               که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت

رند از دید حافظ،انسانی‌ست بسیار دلیر و جسور و بی‌اعتنا نسبت به همه چیز،حتا مقدسات.شخصی‌ست که پشت پا به تمام ظواهر و آداب و رسوم و سنت‌ها و افکار رایج زده و چار تکبیر زده یکسره بر هر چه که هست.

این معنا و دریافت از رند را،ظاهراً نخستین‌بار خیام در یک رباعی منسوب به کار برده است.آن رباعی چنین است:

رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین                   نه کفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین

نه حق نه حقیقت نه شریعت نه یقین               اندر دو جهان که‌را بود زهره‌ی این؟!

معنا بسیار سهمگین و توفنده است.تصویر نیز شگفت‌آور است.چنین پهلوان و دلیری را نشسته بر اسب زمین و پشت پا زده بر همه چیز تصور کنید؛لرزه آور است.

رند در مکتب حافظ البته با رند خیام بسیار متفاوت است،اما این اندیشه که حافظ،در شکل‌گیری بن‌مایه‌های فکری‌اش در مورد رند،به خیام بی‌توجه بوده است،درست به نظر نمی‌آید...

(سخن به درازا کشید و ما را وقت تنگ است.ادامه‌ی مطلب را در پست‌های بعد خواهم نوشت و بسیار خوشحال خواهم شد که در پربارتر شدن مطلب،با ارائه‌ی نظرات خود مرا یاری کنید.)

فروغ از زبان خودش

فصلنامه‌ی «بررسی کتاب» چاپ لس آنجلس که از ۱۸ سال پیش به همت و با ویراستاری مجید روشنگر، پژوهشگر ساکن این شهر منتشر می‌شود، در شماره‌ی اخیر خود یکی از نامه‌های فروغ فرخ‌زاد به مجله فرودسی را به چاپ رسانده است که در اواخر دوران حیات این شاعرنام آور ایرانی و در پاسخ به مطالبی که در مورد او در دیگر نشریات آن زمان چاپ شده بود نوشته شده است.

مجید روشنگر از سال‌ها پیش در حال مذاکره با فردی بوده است که در حدود ۷۰ یا ۸۰ قطعه نامه‌ی منتشرنشده از فروغ فرخزاد را در اختیار دارد: «این نامه‌ها قرار بود در یک ویژه‌نامه‌ی مخصوص «نامه‌های فروغ» به چاپ برسد، اما به علت مرگ ناگهانی صاحب نامه‌ها هرگز به دست ما نرسید. با وجود این، مذاکراتی برای به دست آوردن این نامه‌ها با بازماندگان فرد مورد نظر در داخل ایران، هم اکنون در جریان است.»
 

متن نامه‌ی فروغ فرخزاد به مجله‌ی فردوسی
در اولین مرحله آرزویم این است که شما را با مطالعه‌ی نامه‌ی طولانی‌ام خسته نکنم. من عادت ندارم زیاد حاشیه بروم و حتا تعارف معمول را بلد نیستم. به همین جهت، منظورم را بدون هیچ تشریفاتی بیان می‌کنم. من در دی‌ماه ۱۳۱۳ در تهران متولد شدم. راجع به پدر و مادر و میزان تحصیلاتم بهتر است صحبتی نشود. شاید پدرم از این‌که دختر پر رو و خودسری مثل من دارد، زیاد خشنود نباشد. یک سال است که به طور مداوم شعر می‌گویم. پیش از آن مطالعه می‌کردم و می‌توانم بگویم که بیشتر از همه‌ی روزهای عمرم کتاب‌های سودمند خوانده‌ام. سه سال است که اصولاً روحیه‌ی شاعرانه پیدا کرده‌ام. راجع به راهی که در شعر انتخاب کرده‌ام، به نظر من، شعر شعله‌ای از احساس است و تنها چیزی ست که مرا، در هر حال که باشم می‌تواند به یک دنیای رؤیایی و زیبا ببرد. یک شعر وقتی زیباست که شاعر تمام هیجانات و التهابات روح و جسم خود را در آن منعکس کرده باشد. من عقیده دارم هر احساسی را بدون هیچ قید و شرطی باید بیان کرد. اصولاً برای هنر نمی‌شود حدی قایل شد و اگر جز این باشد، هنر روح اصلی خود را از دست می‌دهد. روی همین طرز فکر شعر می‌گویم.

برای من که یک زن هستم، خیلی مشکل است که بتوانم در این محیط فاسد، در عین حال، روحیه‌ی خود را حفظ کنم. من زندگی خودم را وقف هنرم و حتی می‌توانم بگویم فدای هنرم کرده‌ام. من زندگی را برای هنرم می‌خواهم. می‌دانم این راهی ست که سر و صدا و مخالفین زیادی برایم دست و پا کرده است. ولی عقیده دارم بالأخره باید سد‌ها شکسته شود. یک نفر باید این راه را می‌رفت و من چون در خودم گذشت و شهامت را می‌بینم، پیش‌قدم شدم.

تنها نیرویی که پیوسته مرا امید می‌دهد تشویق مردم روشنفکر و هنرمندان واقعی کشور است. من از مردم زاهدنمایی که همه کار می‌کنند و باز هم دم از تهذیب اخلاقی جامعه می‌زنند، بیزارم. و به علاوه من انتقاد صحیح را با کمال میل قبول می‌کنم نه انتقادی که از روی نهایت خودپرستی و ظاهرسازی و فقط به منظور از میدان به در بردن طرف و بدنام کردن او می‌شود.

می‌دانم که خیلی صحبت راجع به من می‌شود. می‌دانم که خیلی اشعار مرا تعبیر و تفسیر می‌کنند و حتا برای بدنام کردن من، برای اشعارم جواب می‌سازند تا به مردم وانمود کنند که من برای شخص معینی شعر می‌گویم. ولی با همه‌ی این‌ها، از میدان به در نمی‌روم. من شکست نمی‌خورم و همه چیز را در نهایت خونسردی تحمل می‌کنم. همان‌طور که تا به حال کرده‌ام. من عقیده دارم که یک قطعه شعر باید مثل جام شراب، انسان را داغ کند و همه‌ی کوششم در این راه مصروف می‌شود و سعی می‌کنم اشعارم در عین سادگی، همین اثر را روی خواننده بگذارد.

در مورد نویسندگان و شعرایی که می‌پسندم، از میان شعرای ایرانی معاصر، فریدون توللی را استاد خودم می‌دانم و به اشعار نادر نادرپور و فریدون مشیری بی‌اندازه علاقه‌مندم و به آن‌‌ها ایمان دارم. در اشعار فریدون مشیری لطف و رقت‌اش را می‌پسندم و در اشعار نادرپور، قدرت تجسم و هنر توصیف و تشبیهات و استعارات بدیعی که به کار می‌برد از نظر من ممتاز و استادانه است.

از شعرای خارجی، شارل بودلر، شاعر فرانسوی را از روی ترجمه‌هایی که از اشعار او در مجلات چاپ شده می‌شناسم و می‌پسندم و به کنتس دونوای هم ارادت دارم چون مکتبم را به مکتب او نزدیک می‌بینم. اما تنها کتابی که هیچ وقت از خواندنش سیر نمی‌شوم، ترانه‌های بیلیتیس است. بیلیتیس برای من مظهر همه چیز است. از نویسندگان خارجی، آندره ژید فرانسوی و امیل زولا را ترجیح می‌دهم و ضمناً موزیک ایرانی را به موسیقی کلاسیک و اروپایی ترجیح می‌دهم. چون من اصولاً اندوه را دوست دارم و از رنج لذت می‌برم.

بعد از موزیک به سینما علاقه دارم ولی متأسفانه در شهری که فعلاً زندگی می‌کنم، از نعمت دیدن فیلم خوب همیشه محروم‌ام. بزرگ‌ترین آرزوی من این است که یک هنرمند واقعی باشم و همیشه سعی می‌کنم به این آرزو برسم چون کتاب را خیلی دوست دارم، باز هم آرزو می‌کنم سطح فرهنگ مملکت بالا برود و مردم هنر و ارزش حقیقی آن را درک کنند و آن‌قدر فهمیده و روشنفکر بشوند که دیگر به تحریک زاهدنماها تسلیم نشوند و به آن‌‌ها اجازه‌ی دخالت در کاری را که صلاحیت قضاوت ندارند ندهند.

آرزوی من آزادی زنان ایران و تساوی حقوق آن‌‌ها با مردان است. من به رنج‌هایی که خواهرانم در این مملکت در اثر بی‌عدالتی‌های مردان می‌برند، کاملاً واقفم و نیمی از هنرم را برای تجسم دردها و آلام آن‌‌ها به کار می‌برم. آرزوی من ایجاد یک محیط مساعد برای فعالیت‌های علمی و هنری و اجتماعی بانوان است.

آرزو دارم مردان ایرانی از خودپرستی دست بکشیند و به زن‌‌ها اجازه دهند تا استعداد و ذوق خودشان را ظاهر سازند.
به امید آن روز
فروغ فرخ‌زاد
اهواز        

 

نقل از:http://www.khabgard.com/statics.asp?id=-1411839157

فال حافظ

درود بر شما. 

سال نو مبارک.امید که سالی که در پیش‌رویمان است٬سال رشد و شکوفایی فکری و فرصت اندیشه‌های نو باشد. 

من هرسال٬پای سفره‌ی هفت‌سین٬به رسم عادت دیرینه‌ی خود٬علاوه بر خواندن چند آیه‌ی قرآن٬تفألی به خواجه‌ی شیراز می‌زنم. 

امسال٬به دلیل تصمیمی که درباره‌ی آینده‌ی درسی خود گرفتم٬غزل بسیار مشهور و شاخصی در پاسخ فال درآمد که می‌خواهم برای لذت شما نیز آن غزل را در این‌جا بیاورم والبته تا آن‌جا که توان و مطالعات من رخصت دهد توضیح یا توضیحاتی را در رابطه با مفاهیم بسیار بنیادی که در آن مطرح گردیده به رشته‌ی تحریر درآورم.البته و صد البته برای پربارتر شدن و اثربخشی بیشتر مطالب٬اگر نظرات و مطالب خود را در بخش «نظر» یادآور شوید جای بسی خوشوقتی‌ست. 

اما غزل: 

سال‌ها پیروی مذهب رندان کردم  

تا به فتوای خرد حرص به زندان کردم  

من به سرمنزل عنقا نه به خود بردم راه   

قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم   

سایه‌ای بر دل ریشم فکن ای گنج روان 

که من این خانه به سودای تو ویران کردم 

توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون 

می‌گزم لب که چرا گوش به نادان کردم 

درخلاف‌آمد عادت بطلب کام که من 

کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم 

نقش مستوری و مستی نه به دست من و توست 

آن‌چه سلطان ازل گفت بکن آن کردم 

دارم از لطف ازل جنت فردوس طمع 

گرچه دربانی میخانه فراوان کردم 

این‌که پیرانه‌سرم صحبت یوسف بنواخت 

اجر صبری‌ست که در کلبه‌ی احزان کردم 

صبح‌خیزی و سلامت‌طلبی چون حافظ 

هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم 

گر به دیوان غزل صدرنشینم چه عجب 

سال‌ها بندگی صاحب دیوان کردم